-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 22:32
عسل وحشی بوی آزادی میدهد خاک بوی خورشید دهان زن بوی بنفشه و طلا هیچ عطری ندارد بوی آب بوی میخک است بوی سیب بوی عشق همه دریافتیم اما، که همیشه خدا خون فقط بوی خون میدهد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آذرماه سال 1388 20:47
اونوقته که نمیدونی در مقابل اون همه بزرگی چی کار کنی... کدوم بزرگی...؟ حقارت....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 23:06
. نفهمیدم اصرارت واسه دیدن من بود یا واسه رونق کلاس احمقانت ... ۵ دقیقه تمرکزت کشت من رو ... با آب ... مطمئناً واسه رونق اون کلاس عجیبت ... . . . کاش حالم خوب میشد ، خستهام از این مریضی .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 02:29
. میدانی ، احساس چهار پایی را دارم که میداند بعد از بالا بردن یه بار سنگین با مسافت زیاد ، چیزی جور علوفه زرد و گندیده نصیبش نخواهد شد . . . زندگی را از کفّ داده دادهام ... قدرتی بر ادامه این مرگ ثانیههایم نیست ... . . گویا اینبار خدا هم گوشهای نشسته فقط به تماشای ما ، نیش خندی هم نثار میکند گهگاهی... .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبانماه سال 1388 00:03
. یک مشت سنگینی ، یک مشت گسی، یک مشت حال بد ، یک مشت سوال ، یک مشت زندگی داغون ، یه مشت انتظار ، یک مشت پیغام عجیب ، یه مشت حال بد ، حال بد ، .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 04:22
. کاش اون اتوبان خروجی نداشت. .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 04:11
. . من رو تو این هجرت غمگینم بدرقه کن تموم واژه هارو تو ذهنت دغ دغه کن بذار تکثیر نگاه تو بشم بانو اسم حقیرم رو زبونت لق لقه کن . . دیگه انرژی شو ندارم فکر کنم که چرا ؟ فکر کنم که علت اون پیغام چی بود ... شاید تصمیم گرفته شده که له بشم بیشتر از این ... .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آبانماه سال 1388 21:46
. . . کاش .. نه .. اگر .... نه ... همون کاش ... هیچی اصلا فقط .. دلم برای بیکرانیش لک زده ... همین . .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 15:48
. . . منصفانه نیست، نیست، نیست، نیست منصفانه . . .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 20:05
. . دستم رو به کجای زندگی بگیرم که پوسیده نباشه . . .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 22:45
. . پسرک بی اراده ، احمق ، دهن بین ،زود باور، بیچاره قصهٔ ما ... . .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 06:15
دیگه چیزی به اسم اعتماد به نفس برات نمیمونه وقتی یک خط نوشته تمام افکار و محاسبه ت رو بهم میریزه . مشکل اونجایی که حتی اراده هم نداری تمومش کنی این ماراتن لعنتی رو . یعنی واقعا هنوز فکر میکنی راه دیگهای هست ،،،،،
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 06:03
لعنتی لعنتی لعنتی لعنتی لعنتی لعنتی لعنتی لعنتی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 13:22
. . -میشه ... یعنی میشه ، او ن تلفن قدیمی لعنتی رو برداری یه پیغام بهم بدی، از من بخوای که همه چی رو برام از اولش تعریف کنی . میشه لطفا این کار بکنی . -میشه شما بهش کمک کنین که این کارو بکنه . . لطفا . last request*
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 01:07
. . امروز یه روز دیگه نبود نقطه . .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 00:36
تا حالا شده ۳ صبح پاشی بشینی ، به زندگیت فکر کنی ؟ تا حالا شده ۳ صبح پاشی بشینی ، بالا پایین زندگی رو یکی کنی ؟ تا حالا شده ۳ صبح پاشی بشینی ، فکر کنی که همه چی قفل شده ؟ تا حالا شده ۳ صبح پاشی بشینی ، بخوای که روز تموم شده باشه ، بخوابی ؟ تا حالا شده ۳ صبح پاشی بشینی ، خودتو تو آینه نگاه کنی ؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1388 00:07
** حتما یه راه آسون تری واسه زندگی کردن بود. یه راهی آسون تر از اینی که الان توش هستم. بود... نبود؟ **
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1388 00:03
نوک انگشتام ... چرا اومدی ... من که داشتم عادت میکردم ، حالت تهوع دارم . میدونم ، نمیخواد بگی ... دیگه منتظر اینکه جواب نگاهمو بدی نیستم . باور کن وقتی چمدونت رو گذاشتم بالای پلها ، اون خندهٔ رو صورتت رو که دیدم ، یه حسّی بهم گفت که خوش خیالی رو بذارم کنار ، تو دیگه بر نمیگردی . . . . نگاهتو وقت پایین آمدن از پلها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 آبانماه سال 1388 20:16
اراده داشته باش ، تمومش کن .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 15:19
. میدونی ، گیر کردم جلو نمیرم ، مدتهاست در جا میزنم . قفل شدم انگار به این زمان ، میتونم صدای گذشتن ثانیها رو زندگیم بشنوم . . . .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 17:50
لطفا اجازه بده یک بار دیگه شانسم رو امتحان کنم . لطفا اجازه بده زندگیم واسه یک بار هم شده .... هیچی اصلا ، فراموشش کن . ببخشید دوباره حرف رو پیش کشیدم . . . . فقط خواستم بگم نوک انگشتام درد میکنه ... مسکن داری ؟ آرام بخش چی ، میخوام خوابم ببره.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 14:42
کاش خاموش میشد ، کاش خاموش میشد تموم میشد ، کاش خاموش میشد تموم میشد دیگه شروع نمیشد .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 01:13
لطفا، خواهش میکنم ، لطفا ، استرهامن، میشه این لطف در حق من بکنی .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 00:20
دریای بیکران خوشبختی. دریای بیکران بدبختی. دریای بیکران امید. دریای بیکران نفرت. دریای بیکران شک. دریای بیکران سردر گمی. . . . مزهٔ گس اون کافهٔ پیرا...مزهٔ اون چایی لیوانی ...مزهٔ اون چشمای گرم گم شده . اینکه چرا من اونجا ، روبروت ، اون همه نشستم، اینکه چی تو رو پشت اون میز کوچولوی قهویی روبروی من ، نگه داشته بود ،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبانماه سال 1388 17:36
حال بد ، نمیدونم باید خوشحال بود از این دیدار !! وقتی حاضر نیست بهایی بپردازه ، یعنی کوچیکترین اهمیتی نمیتونه داشته باشه این دیدار . صاف و سفت ، فقط این تویی که میتونه از سر تا پاش حالتو بد کنه . به هر حال حالم بده.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 17:35
به همین سادگی هم که تمام نمیشود. یک جایی از روحت، از ذهنت، از فکرت برای همیشه کنده میشود و می رود. بعد تو میمانی در آستانه سیسالگی با یک روح و ذهن و فکر تکه تکه شده که هیچ جوری هم به هم چسبیده نمیشود. سکوت میماند بین این تکهها و تو که شناوری بین حال و گذشته وجهانی که تو را از بیرون یک تکه میبیند.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 21:07
مثل کرکره چوبی اتاق ، منم آویزونم از زندگی ، همیشه .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهرماه سال 1388 15:18
حالا هست که میفهمی ، حتی فکر اینکه واسه یه درصد کوچیک ممکن ببینیش ، هفته رو میسازه برات . فعلا یه لیوان چایی تو دستم ، میدونم بازم باید منتظر بمونم . با انگشتم یه فاصلهٔ باریک درست میکنم تو کرکرهٔ چوبی اتاق ، بادی رو تماشا میکنم که بزور دست برگا رو میگیره تا تو آسمون بازی بده ، و به این فکر میکنم که تو بهترین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 23:45
بذار دنیا بدونن ، بذار همه بفهمن . تا الان بارها گفتم با خودم ، این نقطه آخر این داستان و باز یا خودم نخواستم باور کنم یا باز تو اومدی ، هی ادامه دادی این قصه تمام شده رو . کاش به اندازهٔ یه اپسیلوم اراده داشتی . اون وقت بهت میگفتم میشه درستش کرد یا نه ... ولی ، بارها ، بارها امتحانت کردم .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 23:46
دربارهٔ الی... خوب بود و خوب بود که بشینی پیش یه بلوندی فیلمی ببینی که بازیگران میخ کوبش کردن رو صندلی. ولی آخر نفهمیدم این دسته صندلی سمت راستی مال من بود یا مال صندلی اون .