-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 18:38
درجمع نخودمغزان قوی بازو چشمان مستشان از داغی زندگی خوشبختی را در ساندویچ میگو می بیند و بس.!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 23:58
انسان زاده شدن تجسم وظیفه بود... انسان دشواری وظیفه است ... رخصت زیستن را دست بسته ، دهان بسته گذشتم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1384 03:05
... دف مده ، دف مده من نروم تا نخورم عشوه مده عشوه مستان نخرم وعده مکن مشتری وعده نــــیم یا بدهی یا ز دکان تو گروگان ببرم گر تو بهایی بنهی تا که مرا دف کنی رو که بجز حق نبری گرچه چنین بی خبرم پرده مکن پرده مدر در سپس پرده مرو راه بده یا تو برون آی ز حرم ای دل و جان بنده تو بنده شکر خنده تو خندهء تو چیست ، بگو ؟ جوشش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 03:01
باید چیزی می نوشتم... - - - - - - - رهایم نمی کنند این غربت نشینان تلخ انگار...آخر مرا چه به حرف عشق و حدیث مجنونی! آخر مرا چه به فریاد...! مرا چه به شک صداقت زندگی ...! آخر مرا چه به بازی آس پیک...! دیگر مرا چه به ، باورهای نازکشان ...! نقابهای عاشقشان...!! تنها کارته باقی مانده برایم دو خشته ...!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 01:09
نمی توانی بفهمی که پسرک آن همه وقت چگونه صبر کرد .!! و گوش سپرد تا مردی شود ...!! نمی توانی فهمید و هیچگاه هم نخواهی فهمید...!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 17:49
خو کرده ام قفس را میل رها شدن نیست .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 01:14
پرده ای می گذرد پرده ای می آید : می رود نقش پی نقش دگر رنگ می لغزد بر رنگ . ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ: دنگ... دنگ... دنگ سهراب
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 05:01
باز بر حاشیه پنجره با ترانه ، بهانه می بافد عنکبوت ... صبوری می کنم ... دو ... ر ... می یک ... دو ... سه آسمان ... خاک ... سکوت سکوت ... سکوت ... سکوت و دوباره از نو.... شاید این بار تا رَجه آخر ببافد شاید این بار در پناه پرده تارش چیزه دیگر شدم خرده ماسه ای شاید چند روزی کار دارد ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 14:51
هوا گرگ و میش بود ... حوالی عصر شاید . روبروی چشمانم خیره شد در چشمانش ، از آینده زیبا گفت به او . از خوش رنگی آینده با او . چند ساعتی طول کشید تا او را خواب کرد و بازگشت پی دنیای دورنگ خود . تا طلوع لذت برد در دورنگیش و خوشحال بود از پیروزی امروزش . غافل از چشمان من ... غافل از دل او . و من تا طلوع در مفهوم واژه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1384 10:04
سعی می کنم اثرات انگشته روی شیشه تلفن همراهم رو با شسته دسته راستم پاک کنم .! پاکه پاک از تمامه اثراته انگشت.! ولی بعد پاک کردن تازه می فهمم شیشه تلفن همراهم خط زیاد داره ! خطای عمیق که دیگه انگشته شسته راستم نمی تونه پاکش کنه.!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 تیرماه سال 1384 01:17
چند روزیست در تولدی دیگر لبخند را از ماسک جدیدم پاک کردم ... احساس خوبی دارم چون این بار جای دهان، چشم گذاشته ام ... عاشقه فریادی هستم که گلیمش را از سکوت بیرون می کشد ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 تیرماه سال 1384 21:55
اگر گفتی تو دست من چیست ؟ - آب نبات ! - نه - پسته ! - نه - سنجاق سر مامان ! و مشتت و باز می کنی ، خالی ست ! بگذار که انسان ساده ترین دروغ های خوب را باور کند ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 تیرماه سال 1384 16:59
اینجا ساعت ۳ بامداد است... نگاه کن ، خوب ... اولین نگاه است ... فریاد بکش ... اولین فریاد است ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 03:23
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 05:19
نمی دانم پسرک قصه های من از چه می ترسد...!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 خردادماه سال 1384 13:35
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 خردادماه سال 1384 02:51
هر شب ستاره ای دنباله دار از میان خاطراتم عبور می کند آنجا که افقهای ذهنمان خاکستری میشود و در آن دور دستهای حقیقت ... .. تکه تکه میشوم نورانی می کنم محو میشوم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 21:26
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 05:40
من عنکبوت ! تار می تنم ، تار می تنم ، دورِ بودنم ، دور تنم هر روز در انتظار فردا و هر فردا ، در انتظاری دیگر تولدی دیگر٬ تولدی دوباره٬ بودنی دیگر بار٬ و هر بار ... پروانه ها مرا از پریدن باز میدارند . چه مغرورند ، و چه خودخواه ! که بالهای رنگارنگشان ، کرشمه ی بودنشان هست . و پاره پاره ی تار های من ، گواه خیره سریشان ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 خردادماه سال 1384 03:47
بارون که میاد اون قطره ای که می چرخه و پایین میاد ، تویی . بارون که میاد جویباری که از زندگی جاریست ، تویی . بارون که میاد تنه خاک گرفتهء اون درختی که شسته میشه ، منم . بارون که میاد اونی که ریه هاش از بوی خاک نم زده پر میشه ، منم .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 12:58
های ای نخود مغز مهربان رابطه ات چیست میان ! شش بار گاز زدن سیب ... چهار بار پاک کردن سیلاب دهان ... با دست ... شش بار پرواز من در ارتفاع کوتاه ... و امتحان سرنوشت ساز زبان فرنگی ... صدای گاز زدن سیب صدای گاز زدن سیب
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 18:06
گیسوان تو ، جاده زندگی من است ، فرو رفته در نور. دوست داشتن تو زیستن من است، زیباترین برگ های دفترچه ی خاطرات ام، دفترچه ای که دیگر نخواهمش نوشت.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 04:41
وقتی اون بالا بودم ، وقتی اون پائین بودم ... تصمیم گرفتم ، صداش کنم ... صداش کردم ... بهش گفتم... صدای بال زدنت و می شنوم... صدای آرامشت و می شنوم ... بازم ازش خواستم رو شاخهء اون درخت بشینه ...!! همیشه دوست داشتم درخته رو ... همیشه دوست داشتم اون فقط بشینه رو شاخه هاش ... هیچ وقت نمی نشست ... فقط چرخی می زد به دورش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 03:50
امروز ستاره بودی... امروز پرنده بودم... امروز ستاره بودی... امروز بال زدم... بال زدم... تو سیاهی،روشنایت چشمک میزد... من بال زدم... همانطور که یادم دادی... من بال زدم... چشمک نورت ، مسیرم بود... من بال زدم... *-*-*-* می دانی دلم می خواد که ، شکل منطق تو باشم در زاویه های اندازه گیری شده دلت یک گوشه ، جا بگیرم بی بهانه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1383 18:13
می نویسم : رندگی نقطه نمی گذارم اگر ماندی .! تو بگذار .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1383 15:14
هوا صافه ، صافه... حتی سرد هم نیست دیگه... دستاش تو دستم... تصویرم تو چشماش... گرماش گرمم می کنه... دستم پوسته نرمه صورتش و خط میندازه... پاشو پاشو ساعت ۶ه ، کلاست دیر میشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1383 15:51
خودت خوب می دانی که چرا آن جمع را تحمل کردم ... تو اون سرما که هر کدوم بدنبال ثانیه ای گرما از اینجا به آنجا می دویدند .. می دانی ..!! من بودم گرم فقط ... گرمه گرم... ای کاش وقتی پشته سرت برای گامهایت آهنگ می ساختم و قدمهایم را با سنگ فرشهای عبور تو میزان می کردم... نگاهی باز می گشتی ، می دیدی که از گرمایت تو اون هوای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اسفندماه سال 1383 02:01
قدم زدیم ... نشستیم ... قدم زدیم ... گام به گام راه رفتیم... می خواهی بگویم تمام شب چند قدم شد هم گامیت ...؟! چشم به چشم نشستیم... در آیئنه ببین چشمانت را ، که هنوز جا ماندم در سیاهیش... ولی ای کاش چشمانت انقدر رک حرفشان را نمی زدن.. کاش اون دو هم مثل تو ، کمی ملاحظه ام را می کردن... کاش بی پروا نمی گفتن که آنجایی، نه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1383 14:43
وقتی رفت جا گذاشت دلش و ... با آرزوهام تنها گذاشت دلش و ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1383 22:53
باز هم در فراموشیت هستم هر از چندگاهی افکارم گریزی می زنند به تو ... قلبم می خواهد کامی بگیرد ز تو... می خواهد آرام گیرد با تو... می خواهد تنگی کند از تو.. سرکوب می شوند هر دو ... ولی با دردِ نوک انگشتانم چه کنم ... ؟!؟!