چند روزیست در تولدی دیگر
لبخند را از ماسک جدیدم پاک کردم ...

احساس خوبی دارم
چون این بار جای دهان، چشم گذاشته ام ...

عاشقه فریادی هستم که گلیمش را از سکوت بیرون می کشد ... 




اگر گفتی تو دست من چیست ؟

- آب نبات ! 
- نه
- پسته !
- نه
- سنجاق سر مامان !

و مشتت و باز می کنی ، خالی ست !

بگذار که انسان ساده ترین دروغ های خوب را باور کند ...





اینجا ساعت ۳ بامداد است...
نگاه کن ، خوب ... اولین نگاه است ...    
فریاد بکش ... اولین فریاد است ...