-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 بهمنماه سال 1383 03:59
باشد .. باشد ... حال که این طور دوست داری ، باشد.. برو.. برو.. برو.. ولی اگه خواستی زمانی بازگردی من همین دیوانه باقی خواهم ماند... دیوانگی عادتی شده است ... می دانم که دیوانه شدن در چرخ پر سرعت پیشرفت مسخره است... می دانم .. خوب می دانم... برای چندمین بار امشب هم فراموشت می کنم... با یه بغل گل خوشبختی با یه بغل گل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 بهمنماه سال 1383 01:13
تو.. چه می خواهی ... بغزت را بشکن... نکنه این هم از دسته روابط صمیمیت باشد.. !! هست ...!! بگو ... هست ...!! من که گفتم : نمی خواهم در آغوشت بگیرم که می خواهم در آغوشت بمیرم بعد راه خود برو.. بدون من ... آرام میشوی اگه تمامه آسمان فردا را با ُ سین ُ رنگ کنم..؟ آرام میشوی اگه اشکهایم شوی..؟ غیر از دستانت ...؟؟ نه .. نه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1383 13:49
شب : گفتمت که من بودم رنگت را ان رنگی کردم که دوست داری... شاد شدی ... شاد نشدی ... صبح: من پشیمانم از گفتن ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1383 02:05
تند می بارید باران... رقص هر قطره به روی چشمانش... و نگاه من همه ماتش و نگاه من همچو باران ... من هزار حرف در دل بود ، اما با زبان خاموش .. اما من حرف او را پای تا سر گوش بودم.. چون مرا اموخته اند که فقط گوش باشم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1383 04:09
خورشید طلوع نکن فردا... خورشید بر هم نزن این ارامش شبم را ... خورشید طلوع کن... ولی برای یک بار هم که شده برای من... بگذار از این همه طلوعی که کرده ای یک طلوع از ان من باشد... ـ*ـ*ـ*ـ*ـ*ـ*ـ*ـ*ـ*ـ*ـ*ـ*ـ*ـ ای کاش هم صدایم می شدی در اوای زیستن ای کاش هم پروازم می شدی در اسمان چشمانت ای کاش هم رنگم می شدی در تابلوی سفید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1383 00:53
نه نغمه نـــی خواهم و نــه طـــرف چمن نـه یـــار جوان ، نـه بـــاده صــــاف کــــهن خــواهم که در خلوتــکده ای از هـمه دور من باشم و من باشم و من باشم و من ـ*ـ*ـ*ـ چشمانت را می خوانم فقط بهانه می گیرد... بهانه می خواهد ... نمی خواهم فقط بهانه باشم... می ترسم ارزش رو راستی رو نداشته باشی... می ترسم قدرت یک رنگی رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1383 16:01
هوای سیاه شهر قدیم... هوای سپید سر زمین جدید ... هیچ کدام ارزش دم را ندارند... ولی چه کنم...! غیر از هوا چیزی برای تنفس ندارم ...!! دیوانگیست به پاکیش شک کردن... ای کاش تو را نفس میکشیدم... انوقت زیره بار منت هر هوایی هم نمی رفتم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1383 01:52
همه دانند که من شیفته روی توام... ولی حیف که تو.. حیف... طلسم دلتنگی ها را باید حس کنی نه ببینی ... دارم یواش یواش می رسم اخرش ... کم اورده ام... خوبه که حالا کسی رو اونور دارم.. هم پروازیت ارزویی بود و خواهد ماند برایم... اینو که دیگه حق دارم داشته باشم ... نه ؟؟ فردا را دوست ندارم.. چون حسرت نداشتن یه روز ساده ، در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 01:26
متنفرم از تو ... متنفرم از همه تون... قیافت با اون مغزه اندازهء نخودت حالمو بهم می زنه ... با اون روش تسلیت گفتنت... با اون روش تبریکت ... نخود.. مغز نخودی... بچه ۲ ساله... حالمو بهم می زنی... ازت متنفرم؟؟ نه.. نمی دونم... ولی مطمئنم حالمو بهم می زنی .. مطمئنم ؟؟ نیستم.... ترا خدا دیگه نبینمت... نه تو رو .. نه هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1383 23:25
بابام رو از دست دادم... رفت... رفت... خیلی راحت ... هنوز خواب و بیدارم... نرگس کتاب دارد. علی مادر دارد. مریم پدرش را دوست دارد . اما من بابا ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 04:24
نوشتم ... و پاک کردم... پاک کردم ... و باز نوشتم ... نوشتم ... و پاک کردم... از تو.. از خودم... پاک کردم... نتیجه انکه : فقط تنهاییم نقش بازی نمی کند... فقط تنهاییم ماسک ندارد... تنهاییم را با طعم شیرینت تاخت نخواهم زد... حالا هی با طالع ام ور برو... عوض اش نخواهم کرد... *-*-* مدتی ست به این نتیجه رسیدم که کتابهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 03:17
قدرت داشتن روابط خوب خاکستری رو به رخم میکشه ... !! افتخاری می دونه همرنگی رو با هر خری ... نمی دونه که بالاخره باید یک رنگ رو انتخاب کنه... سیاهه سیاه.. یا سفیده سفید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 01:59
کاش صدای در از امدنت و ماندنت برای همیشه می گفت ... ولی حیف چشمانم اسیر رویاهامند ... و تو از چشمانم دور... * نمی خواهم در اغوشت بگیرم که می خواهم در اغوشت بمیرم * رو راست بودنم را فایده نیست ، وقتی در انتهای طالعه ام میبینم که تو نیستی... در انجایی که من میبینم در واقع ، هیچ هم نیست... حتی هیچ ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1383 02:53
تا نزدیک طلوع حرف زدیم... تمامم را برایش گفتم... او فقط لبخندی میزد ... ملیح گفتم ... هرچه داشتم گفتم ... دل و رودهء رازهایم را بیرون ریختم .... او باز همان لبخند را بر لب داشت ... دیدی من چه هستم... دیدی چیزی نداشتم برای افتخار... دیدی بدون نقاب هیچ نیستم... دیدی معما نیستم برایت... دیدی چقدر اسان حل شده ام ... این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دیماه سال 1383 03:43
مرا یاد داده اند فقط بشنوم... می گوید با هیجان گوش می کنی... شاید برای بار نخست راضی میشوم ، احساس را برایش بیان کنم ... نبض احساسم را در واژه ها بر برگی سفید تحویلش می دم ... ضربان نبضم را با چند ثانیه ای سکوت می خواند... باز چشمانش را به چشمانم می دوزد ... باز می گردد و فقط دور می شود... دور... همچنان ایستاده ام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 دیماه سال 1383 03:06
سرم را بالا می کنم و نگاهی بهش می اندازم ... قامتش کوتاهه و فکرش با قامتش نسبت عکس داره ... تمامه سعی اش راضی نگه داشتن شاگردش است ... لاتین را با حروف بزرگ می نویسد و این تمرکز را از من می گیرد ... خستگی را در صدایش می شنوم ... روز را برای لقمه نانی حرف زده ... و اکنون در پایان روز، انرژی بدن را در کلمات و حروف بزرگ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 دیماه سال 1383 18:17
نمی دونم چی بر سر عکسهای پستهای قبلم اومده .. فعلا حوصلهء درست کردنشم ندارم... این جا هم سر شوخی رو با من پیش گرفته ... این روزای داغ زمستونی انقدر بهم دیگه شبیه شده ... می تونم چشم بسته توشون زندگی کنم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 دیماه سال 1383 15:17
روز را در دلشوره ات سپری می کنم ... و شب خواب را هم ازم دریغ می کنی ... شیرینی حضورت را بر تلخی قانون زمین بخشیدم... دست از سرم بر دار... خسته ام.. احتیاج دارم چند روزی بمیرم... دست از سرم بر دار... عقلم فراموشی ات را قانونی میداند و ساعتها دلیل می اورد و استدلال می کند ... و قلبم زیر بار نمی رود... دست از سرم بر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دیماه سال 1383 15:56
در حالیکه از تلاقی با چشمات دلشورهء بدی گرفته بودم ... استدلالم را برای از یادت بردنت ، فراموش کردم ... و باز از دیشب در چشمات جا مانده ام ... و باز از دیشب نوک انگشتانم تیر میکشد... ولی در توانم نیست تغییر قوانین ... و از یاد بردنت قانونیست بدونه تبصره... کاشکی چشمات مال من بود
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 دیماه سال 1383 16:37
دوست دارم کاردکی بر دارم زیباییت را از ذهن الوده ام بتراشم ... شاید ارام شوم ... باید قبول کنم در توانم نیست هم پروازیت ... بالهایت در اوج گرفتن به اشاره ای من و تمام زمینیها را نقطه ای در زیر بالت می کند ... از هم پروازیت متنفرم... از دلسوزی متنفرم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 دیماه سال 1383 23:00
در چندمین روز از فراموشی ات هستم ؟ تمرین خوبی ست ... بدرد خواهد خورد باز هم ... تازه اول پوست انداختن است ... ولی اعتراف می کنم هنوزم هر شب، انگشتانم از فراموشی ات تیر میکشد ... !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 دیماه سال 1383 19:43
زندگی ۱۵٪ . من پرم از حال بد . من پرم از تنفر ، حتی از تو . من ابری. من خاکستری . من پرم از واژه های تکراری . من ۱٪. من پرم از شکستگی . تو خوب ، محکم ، معنی اعتماده به نفس ، افتابی ، سپید . زندگی ۱۵٪.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 دیماه سال 1383 02:41
ادمک های تکراری امشب... بازی های تکراری امشب ... جاده های تکراری امشب ... صورتک های تکراری امشب ... رانندگی تکراری امشب ... ادمک های تکراری امشب ... ادمک های تکراری امشب ... حالمو بد تر کردن ... و تو... با اینکه فراموش کردن تو هم ، حالم رو ازاین هم بدتر میکنه ... از امشب فراموشت کردم... فراموش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 دیماه سال 1383 21:06
گریه های شبانه ام بعده نگاهت اغاز شد .... صدایت خودت دستم کوتاه ست از چیدن انار ... تنفرم از تو نیست ، از پست های عاشقانته ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 دیماه سال 1383 15:22
برای چشم خاموشت بمیرم کنار چشمهء نوشت بمیرم نمی خواهم در اغوشت بگیرم که می خواهم در اغوشت بمیرم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 دیماه سال 1383 04:04
یک دست زندگی با امکانات نسبتا مناسب مالی... با سرویس کامل خونه ، ماشین ، کار با درامد بالا و همینطور اقامت در یکی از کشورهای اروپایی به فروش میرسد . زیره قیمت .... مفت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 دیماه سال 1383 22:47
دیشب پیره زنی را دیدم با گربه اش در کالسکه درد و دل می کرد .... دیشب گربه ای را دیدم نشسته در کالسکه با صاحب پیرش درد و دل می کرد... گربه ندارم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 06:41
زخمی تر از انم که با سفری هشت ساعته التیام یابد زخم هایم ... *-*-*-*-* و تو چه ماهرانه در مقابلم نقشت را بازی می کنی ... و من ... مبهوت این بازی ... بازی... بازی... من هم چنان در حسرت فقط نیم نگاهی... حاضرم فقط نیمی از نگاهت را با باخت تاخت زنم ... خدایا وقت داری !!... دلم هوای یه گریه نیمه شب کرده... از قبل وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 دیماه سال 1383 03:53
فردا روزه سفره... عازم سفرم... دو روزه... در برگشت از همون سفرای هشت ساعته قطار خواهم داشت ... فقط واسه برگشته که دارم می رم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آذرماه سال 1383 22:20
کارم شده از تو فکر کردن ... از تو دیدن... کارم شده وقتهای ازادم را با عکسهایت سپری کردن ... حرف زدن... بهم نزدیکی اما دستم تا دستهایت فاصله دارند... دورند دستهایت ... می دونی چقدر ؟؟ یک سال ... فقط یک سال ... این بار هم بازنده منم... کاش روزی هم روز من باشد...