مرا یاد داده اند فقط بشنوم...
 می گوید با هیجان گوش می کنی...

شاید برای بار نخست راضی میشوم ، احساس را برایش بیان کنم ...
نبض احساسم را در واژه ها بر برگی سفید تحویلش می دم ...

ضربان نبضم را با چند ثانیه ای سکوت می خواند...
باز چشمانش را به چشمانم می دوزد ...

باز می گردد و فقط دور می شود... دور...

همچنان ایستاده ام منتظره پاسخی ...
و او فقط دور می شود... دور ... 
 
و من به یاد می اورم : 

که مرا یاد داده اند فقط بشنوم...
می گوید با هیجان گوش می کنی...


سرم را بالا می کنم و نگاهی بهش می اندازم ...

قامتش کوتاهه و فکرش با قامتش نسبت عکس داره ...
تمامه سعی اش راضی نگه داشتن شاگردش است ...
لاتین را با حروف بزرگ می نویسد و این تمرکز را از من می گیرد ...
خستگی را در صدایش می شنوم ... روز را برای لقمه نانی حرف زده ... و اکنون در پایان روز، انرژی بدن را در کلمات و حروف بزرگ لاتین از کف نهاده ...
من بی توجه ...
دوباره سر رو کتابم بر می گردونم و * ملکوت وجود * خودم رو ادامه می دهم...

*-*-*
صبر ، سکوت ، خاکستری ... واژه هایی که از برم...
 
*-*-*
و تو ...
از فراموشی ات احساسه خوبی دارم...
امیدوارم هیچ وقت دیگر به یاد نیایی ...
 


نمی دونم چی بر سر عکسهای پستهای قبلم اومده .. فعلا حوصلهء درست کردنشم ندارم...
این جا هم سر شوخی رو با من پیش گرفته ...

این روزای داغ زمستونی انقدر بهم دیگه شبیه شده ...
می تونم چشم بسته توشون زندگی کنم ...




روز را در دلشوره ات سپری می کنم ...
و شب خواب را هم ازم دریغ می کنی ...

شیرینی حضورت را بر تلخی قانون زمین بخشیدم...
دست از سرم بر دار...

خسته ام.. احتیاج دارم چند روزی بمیرم...
دست از سرم بر دار...

عقلم فراموشی ات را قانونی میداند و ساعتها دلیل می اورد و استدلال می کند ... 
و قلبم زیر بار نمی رود...  
دست از سرم بر دار...


در حالیکه از تلاقی با چشمات دلشورهء بدی گرفته بودم ...
استدلالم را برای از یادت بردنت ، فراموش کردم ...
و باز از دیشب در چشمات جا مانده ام ...
و باز از دیشب نوک انگشتانم تیر میکشد...

ولی در توانم نیست تغییر قوانین ...
و از یاد بردنت قانونیست بدونه تبصره...

کاشکی چشمات مال من بود




دوست دارم کاردکی بر دارم
زیباییت را از ذهن الوده ام بتراشم ...
شاید ارام شوم ...

باید قبول کنم در توانم نیست هم پروازیت ...
بالهایت در اوج گرفتن به اشاره ای من و تمام زمینیها را نقطه ای در زیر بالت می کند ...
از هم پروازیت متنفرم... از دلسوزی متنفرم... 
 
 

در چندمین روز از فراموشی ات هستم ؟

تمرین خوبی ست ... بدرد خواهد خورد باز هم ...
تازه اول پوست انداختن است ...
ولی اعتراف می کنم هنوزم هر شب، انگشتانم از فراموشی ات تیر میکشد ... !



زندگی ۱۵٪ .
من پرم از حال بد .
من پرم از تنفر ، حتی از تو .
من ابری.
من خاکستری . 
من پرم از واژه های تکراری .
من ۱٪.
من پرم از شکستگی .
تو خوب ، محکم ، معنی اعتماده به نفس ، افتابی ، سپید .

زندگی ۱۵٪. 


ادمک های تکراری امشب...
بازی های تکراری امشب ...
جاده های تکراری امشب ...
صورتک های تکراری امشب ...
رانندگی تکراری امشب ...
ادمک های تکراری امشب ...
ادمک های تکراری امشب ...
حالمو بد تر کردن ...

و تو...
با اینکه فراموش کردن تو هم ، حالم رو ازاین هم بدتر میکنه ...
از امشب فراموشت کردم...
فراموش...




گریه های شبانه ام بعده نگاهت اغاز شد .... 
                                   صدایت
                                    خودت

دستم کوتاه ست از چیدن انار  ...

تنفرم از تو نیست ، از پست های عاشقانته ...






برای چشم خاموشت بمیرم
کنار چشمهء نوشت بمیرم
نمی خواهم در اغوشت بگیرم
که می خواهم در اغوشت بمیرم




یک دست زندگی
با امکانات نسبتا مناسب مالی... 
با سرویس کامل خونه ، ماشین ، کار با درامد بالا 
و همینطور اقامت در یکی از کشورهای اروپایی 
به فروش میرسد .
زیره قیمت ....
مفت...





دیشب پیره زنی را دیدم
با گربه اش در کالسکه درد و دل می کرد ....
دیشب گربه ای را دیدم
 نشسته در کالسکه با صاحب پیرش درد و دل می کرد...


گربه ندارم ...




 
زخمی تر از انم که با سفری هشت ساعته التیام یابد زخم هایم  ...
 
*-*-*-*-*

و تو چه ماهرانه در مقابلم نقشت را بازی می کنی ...
و من ...
مبهوت این بازی ...
بازی... بازی...
من هم چنان در حسرت فقط نیم نگاهی...

حاضرم فقط نیمی از نگاهت را با باخت تاخت زنم ...
 



خدایا وقت داری !!... دلم هوای یه گریه نیمه شب کرده...
از قبل وقتی نگرفتم ... اورژانسی هستم... 

حتی اینجا هم تاب بغزم را ندارد ... 

ومنی دوباره در پایان روزی بیرنگ به امید طلوع خورشید صبح فردا ...
 ای کاش ...
 


فردا روزه سفره...
عازم سفرم... دو روزه...
در برگشت از همون سفرای هشت ساعته قطار خواهم داشت ...
فقط واسه برگشته که دارم می رم...