-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 23:33
باز هم به من نگاه کن . باز هم سر را به سمت من به آهستگی بچرخان . باز هم گره بزن چشمانت را در تمام وجودم . باز هم با آن نگاه گرمت ، عوض کن رنگ این زندگیم را . . . . نمیشد جوری ، یه طوری الان دیگه ، الان نباشه ، فردا هم نباشه . اصلا همچی با نگاهی دیگه اصلا نباشه، جوری که دیگه انگار اصلا نبوده از اولش ، اون وقت شاید من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1388 19:52
و اینگونه سرنوشت بر مرگ من فرمان داد فردا سر ساعت ۱ بعد از ظهر به مدت ۲ ساعت . مرا اشتیاقی است بر این مرگ وصف ناشدنی.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1388 00:57
اتاقی شیشهای ، دو در چهار متر. زندگی آویزان از دیوار . ارتباطات خاص ، ارتباطات گرم ، ارتباطات دو طرفه. نوشیدنیهای سرد بی روح . کرکرهٔ چوبی ارزان . دروغهای نوشخار شده . بدنهای خاکستری غول پیکر. آرزوی دفتر با جدی سیاه روی بخاری . بخاری سرد ، مرده . تلفنهای شناسایی . فاصله از پشت کرکره تا اونجا . حمام گرم بی موقع ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 20:56
و از هم اکنون تا اطلاع ثانوی زندگی با میم . نون و از هم اکنون تا اطلاع ثانوی زندگی با آخ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 12:22
میشه لطفا پات رو از رو سرم برداری ، صدات که میشنوم ، به علت وجودی خودم ، اینکه چرا باید اصلا باشم ، شک میکنم . تو یک نخود مغزه ، بزرگ باسن بند انگشتی هستی . میگیری که چی میگم ، دقیقا تو ، نه شما نه !! تو ... اول شخص مفرد .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 16:59
کوچکترین مولکول بدنم هم هیچ احساسی بهت نداره ، حالا هی بشین رو پا خرج کن خودت و...!! .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 16:39
* گیرم همه نقش ِ دامن ِ شما -
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مهرماه سال 1388 18:05
پسرک نخود مغز هنوز منتظر خبری از تو... *خاک همان قدر سرد است که هوا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مهرماه سال 1388 12:42
یه احمق بی اراده که دوست داشت فیلسوف باشد .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مهرماه سال 1388 11:18
*.* : یه خبر هیجان انگیز دارم برات، !- : هیجان ، چندین سالی هست طعم ش رو فراموش کردم. *.* : وقتی اومدم بهت گفتم ، اون احساسی که پیدا میکنی ، ما اسمش گذشتیم هیجان.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 16:40
کاش کسی بود ، جایی حالم را میپرسید . کاش تلفنم زنگی میخورد کسی از اون پشت میگفت ، زنگ زدم حالی ازت بپرسم . کاش نامهای میگرفتم از کسی که از حالم پرسیده باشه توش . کاش بدون انتظار جوابی به پیغامم داده میشد . همین شاید.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 15:01
. من هنوز منتظر جواب هستم . یه جواب ، آره ، نه ... همین . دارم *کوری* رو میخونم ، آخه کور شدم . فکر کنم یعنی . .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 14:54
با خودم کلی کلنجار رفتم تا واسه جمعه ازش بپرسم ، کلی سوالی که میخواستم بپرسم رو بررسی کردم ، هی یه چیزی ازش کم کردم هی یه کلمه اضافه. نمیخواستم هیچ جاش بلنگه . میخواستم سوالام جوری باشه که فکر کنه چقدر اعتماد به نفسم بالاست. سه روز تموم هی سوال رو تکرار میکردم ، حتی از دو نفر دیگه هم نظرشون رو پرسیدم که چطوره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1388 20:44
امروز مستقیم ازش پرسیدم ، یعنی بهش گفتم فکر میکردم همیشه یه استثنائی وجود داره، و فکر میکردم اون استثنا همیشه باید من باشم ، هیچ نگفت ، نگام هم نکرد ، ولی شنیده ، میدونم که شنیده. من همیجوری که باز داشتم به همه چی از اولش فکر میکردم ، ماشین رو روشن کردم و خودم رو تحلیل میکردم و همون حرفای همیشگی ، جواب من رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 14:12
آره ، ترجیح میدم کرختی این روزهای بی حوصلگی رو بارها و بارها تکرار کنم. بارها و بارها مرور کنم از اول خودم رو. شاید راهی پیدا شد به این روزگار ... ** هیچ معلمی بهمون نگفت زندگی واقعی یه جور دیگه است
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 23:46
قصد داشتم دیگه اخبارو دنبال نکنم ... یه مدتی خودمو نخورم ... ولی امروز اینو که دیدم ، یه چیزی آب شد ته دلم ، یه چیز مکعب سفید یه چیزی مثل قند ......... ذوق مرگیدم.
-
نامهٔ بلند با خودکار بیک
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 23:30
داستان از آنجایی هیجان انگیز میشه که من یه قلم ، خودکار بردارم ، بنویسم همچی رو ، بفرستم برات ، ببینم بازم ، میبندی گوشات رو ، هی حرف میزنی ، حرف ، حرف میزنی .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 10:48
من اینجا بعد دو سال منی در آستانه سی سالگی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1386 01:59
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد از واژه دو وجهی تکرار خسته ام از حمل این جنازهء هوشیار خسته ام
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1386 00:09
دستانم به نشانهء تسلیم بالاست باشد تسلیمم... باشد باخته ٫ دل من برندهء این نبرد عاشقانه دل تو ّ
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 02:48
باز حال مردن دارم ... با یه اتاق پر از تو ... سیم سه تار نامجو با یه اتاق پر از تو و من ... با یه اتاق کلی وقت واسه مردنم ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 03:21
زمستان که بیاید چای می نوشم باز با طعم تلخ زیر نور چشم هایت زمستان که بیاید بازمیگردم می دانم ... همیشه حیاط آنجاپر از هوای تازه ی بازنیامدن است ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1385 11:20
بوی تعفن جسدم بوی تعفن شبای سیاه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 مردادماه سال 1385 21:44
از دیروز تا امروز ... عشق را استفراغ می کنم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 15:10
* قبل از رسیدن بلند ترین شب آنقدر صدای طلوع و غروب نفرت انگیز شده بود که روشنائیهایش را زیر آخرین بوته تابستان گذشته بالا آورد ... چند سالی می شود که در انتظار بلند ترین شب سال است ...!!! *
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذرماه سال 1384 13:54
... ... اما می ترسم ، مانند آن خوشدلانِ ساده دلِ نخود مغز ِ بی هویت ، ببازم هر آنچه که امیدم بود داشتنش ... که افتخارم بود دارمش ...! * * * گویش و سرزمینش را پتکی می کند زخم دار ...! می کوبد بر سر ِ یک روزه کاریه سخت زمستانیم ...! * نیست ذاتم از یخ و برف آب می شوم روزی جاری آبشار تا ته این سیاره !! .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 04:10
* به هر حال بد است دیگر اوضاع ... در این باد سرد پاییزی چه فرق می کند گفتن من یا نگفتن .... تو نیز می دانی ... باید به انتظار درخششی نشست در این عصر ظلمت .... چه فرق می کند تابش تو یا من .... چند صباحی باید سکوت کرد و نیشخند .... *
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1384 02:32
داری یه داستان ساده می شی . یه قهرمان پلاستیکی... عبرت آموز برای مجله های خانوادگی . یه سرگرمی پیش پا افتاده . سنگی که ممکنه شوت بشی..! یا شایدم نشی ؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 14:20
* * http://golbarge.blogspot.com * *
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 مهرماه سال 1384 16:08
صنعت من سیاست تو نور، آب، زمین، جان، سخن سیاره ما سرنوشت همه سلیقه او