باز هم به من نگاه کن .
باز هم سر را به سمت من به آهستگی بچرخان .
باز هم گره بزن چشمانت را در تمام وجودم .
باز هم با آن نگاه گرمت ، عوض کن رنگ این زندگیم را .
.
.
.
نمیشد جوری ، یه طوری الان دیگه ، الان نباشه ، فردا هم نباشه .
اصلا همچی‌ با نگاهی‌ دیگه اصلا نباشه، جوری که دیگه انگار اصلا نبوده از اولش ،
اون وقت شاید من دیگه اینقدر همه چی‌ رو از اول مرور نکنم ، ولش کنم هر چی‌ خواست پیش بیاد .