امروز مستقیم ازش پرسیدم ، یعنی بهش گفتم فکر میکردم همیشه یه استثنائی وجود داره، و فکر میکردم اون استثنا همیشه باید من باشم ، هیچ نگفت ، نگام هم نکرد ، ولی شنیده ، میدونم که شنیده. من همیجوری که باز داشتم به همه چی از اولش فکر میکردم ، ماشین رو روشن کردم و خودم رو تحلیل میکردم و همون حرفای همیشگی ، جواب من رو نداد ولی چند قدمی که رفتم ۳ نفر بودن دقیقا ، جلوی من رو گرفتن گفتن ، استثنائی بودی که ۵ ساله داری زندگی میکنی ! بعد رفتن ، من هم به راهم ادامه دادم و باز ادامه دادم تحلیل رو از اول ماجرا،
مثل همیشه.
.