سرم را بالا می کنم و نگاهی بهش می اندازم ...

قامتش کوتاهه و فکرش با قامتش نسبت عکس داره ...
تمامه سعی اش راضی نگه داشتن شاگردش است ...
لاتین را با حروف بزرگ می نویسد و این تمرکز را از من می گیرد ...
خستگی را در صدایش می شنوم ... روز را برای لقمه نانی حرف زده ... و اکنون در پایان روز، انرژی بدن را در کلمات و حروف بزرگ لاتین از کف نهاده ...
من بی توجه ...
دوباره سر رو کتابم بر می گردونم و * ملکوت وجود * خودم رو ادامه می دهم...

*-*-*
صبر ، سکوت ، خاکستری ... واژه هایی که از برم...
 
*-*-*
و تو ...
از فراموشی ات احساسه خوبی دارم...
امیدوارم هیچ وقت دیگر به یاد نیایی ...