مانده ام بین تو و تنهاییم
در یک سو :
تو ... با دستهای سرخ شده از سوز فصل .... منتظر گرم شدن
تو ...و منی با تمنای نرمی اغوشت
در سوی دیگر :
تنهاییم... و شبهای بعد از نیمه شب
تنهاییم ... و عهدم در وفاداری
من و تنهایی و نیمه شب و
من از تباره پاک اریایی قشنگترین قصیده رهایی
هوای عشق تازه نیست تو رگهام
تن نمی دم به رنگ کهربایی ...
با تو
امید
قدرت
انرژی
لذت زندگی
اعتماد به نفس
مثل عاقل شدن
ولی تنهاییم .... عهدم .. !!